- اساطیر آسترکی*
- شاعر: *علی بهرامی صفروند آسترکی*
- به نام *خداوند* گردون سپهر
- زتاریخ گویم بانظم وشعر
- یکی نظم نامه زایل مَهان
- سلحشورو پاکندو شاهنامه خوان
- ز چادرنشینان ایران زمین
- که چوقا به تن،کُله برجبین
- زِ قوم لُرند و گِؤوی بزرگ
- گرفتند شُهرت ز میر سِتُرگ
- ز بهرام گویم شه کامفر
- که مشهوربودست به *بهرامسَر*
- به لری بخوانندش بیرامسیر
- دگر بود وی را برادر چو شیر
- بداشت اسم شهرام،لقب *شامِسیر*
- ز نسل کِیان و پدر اردشیر
- همه نام این قوم که شد *بختیار*
- ز فرزند بهرام مَه زرنگار
- نوشتند بزرگان تاریخ نگار
- که بودست نامش *امیربختیار*
- *خدا*داند اودرجهان شیربود
- یکی تخمه از ایل بیرامسیر بود
- همو بود جدّبزرگ نخست ایلخان
- *امیرتاجمیر*و *جهانگیرخان*
- چنین شدروایت که بختآوران
- همه *هفت وچار*دگریاوران
- تمامیّت لر گِؤوی بزرگ
- گرفتست شهرت ز *میرسِتُرگ*
- جهاندار دوران *امیربختیار*
- به جایش بمانْد او یکی یادگار
- وِرا نام *بابک*جایگاه همچوشاه
- ورقهای تاریخ هستند گواه
- نوشت بیک اسکندر آن ترکمان
- که اینان همه شاه بودند وخان
- پدر بر پدر میر ومیرزاده اند
- به شاهی دگر شهرتش داده اند
- کتبها نوشتست شرفخانِ کُرد
- به رأی بزرگان رسیدست وخُرد
- یکی پور *بابک* *امیرتاجمیر*
- نژادش ز *بهرام* وهم *اردشیر*
- امیر تاجمیر آن شه *آسترُک*
- *نخست ایلخان لر بزرگ*
- چنین در *شرفنامه* آورده است
- امیرتاجمیر(آسترکی)چون به کرسی نشست
- ز کیش *تشیع*به پیش آمدی
- همه رحم و مروت نه ظلم وبدی
- برای لران دوست بودست ویار
- همانند جدّش *امیربختیار*
- ولی چرخ گردون تاچه بازی کند
- چگونه شه *صفّوی* راضی کند
- یکی لشکر ازسوی شاه آمده
- نه از بهر زر بهر جان آمده
- بدوگفت که ازایل کاری بخواه
- بکن ظلم و هم *مالیاتی*بخواه
- امیرسِتُرک این گفته سخت آمدش
- جوابش بداد و به جنگ آمدش
- خلاصه یکی *جنگ*سختی بشد
- *امیرایلخان تاجمیر* کشته شد
- نخست زادهٔ تاج امیر ایلخان
- که نامش ببود *میرجهانگیرخان*
- به جای پدر رهبری را به ایل
- گرفتش بدست آن شاه جلیل
- شاعر:علی بهرامی صفروند آسترکی،از اصفهان
- تقدیم به همه تاریخ دوستان وپژوهشگران عرصه تاریخ ایل بزرگ بختیاری
اشتراک گذاری در تلگرام
تبلیغات
درباره این سایت